و امّا الوالی لا یملک من أُمور الناس شیئاً إلاّ بعد ما یلی أُمورهم، ویملک تولیتهم» یعنی: والی اضافۀ بر این که مسلّط بر مردم میشود، نظام اداری هم دست اوست. تولیة» یعنی والی قرار دادن. یعنی: والی فقط خودش نیست. یک زنجیره و سلسله است و اگر کسی بهزور رئیس جمهور شد، وزرا، استاندارها، بخشدارها و. هم بهتبع او همه زورکی خواهند بود.
والوالی لا یملک» ملک هم در این جا باز نه به معنای ملک اعتباری، که به معنای ولایت است. شیئاً إلّا بعد ما یلی أُمورهم ویملک تولیتهم، وکلّ من آجر نفسه أو آجر ما یملک نفسه». ضمیر نفسه» برمیگردد به ما» و در این جا مراد ممکن است که خصوص من یعقل ـ یعنی: عبد و بردهای ـ باشد که مالک اوست؛ و ممکن است عام باشد ـ چه ساختمان باشد، و چه عبد و برده مثلاً.
أو یلی أمره» (یعنی: کلّ من آجر نفسه، آجر ما یملک، آجر ما یلی أمره»)؛ آن که بر او ولایت دارد، من کافر أو مومن». این مِن» بیان برای من آجر نفسه» است. کلّ من آجر» ـ چه کافر باشد، چه مومن باشد و مراد از کافر کسی است که مالش محترم است، نه حربی.
أو ملکاً، أوسوقة ـ علی ما فسّرنا ـ» به همین معنایی که گفتیم. این و کلّ من آجر» این تقریباً باید مثلاً عبارةً قبل از آن والفرق» باشد. این در اثنا یک فرقی بیان کرد که برگشت به حکم خودش که بخش اجارات را توضیح داشت میداد.
علی ما فسّرنا کلّ من آجر ممّا تجوز الإجارة فیه». ممّا تجوز الإجارة فیه» یعنی مواردی باشد که شارع در آن منعِ اجاره نکرده، والّا اگر بگوییم: هر کسی اجاره بدهد در جایی که اجارهاش جایز است، آن وقت درست است»، دور لازم میآید. احتمالاً ممّا تجوز الإجارة فیه» به قرینۀ عبارت سابق یعنی ممّا تجوز الإجارة فیه» کنایه باشد ممّا ینتفع به»؛ هر موردی که قابل انتفاع و بهرهگیری است و به عبارت دیگر: هر عملی که شارع آن را محرّم نکرده. اگر شارع اجازه داده من از نیروی بدنی خودم برای خودم در کاری استفاده کنم و فرض کنید سنگ روی هم بگذارم، اتاق درست کنم، سیب بچینم و در صندوق جمع کنم همینها را که به من اجازه داده انجام دهم و منفعت دارد، اگر منعی نکرده باشد، همین را برای غیر میتوانم انجام بدهم.
فحلالٌ محلَّلٌ فعله وکسبه». حالا فعله وکسبه» ممکن است بهنحو لفّ و نشر [باشد، یعنی] حلالٌ فعلُه، محلّلٌ کسبُه، یا به عکس مثلاً و یا از باب تأکید باشد.
پس معیار در باب اجاره این شد: هر عملی که فی نفسه منفعت و نکتهای دارد و شخص میتواند، بر آن سلطه دارد؛ مثلاً شخص سلطه ندارد انگور را شراب کند، برای خودش هم سلطه ندارد، اجاره هم نمیتواند بدهد، امّا سلطه دارد آب انگور بگیرد، اجاره هم میتواند بدهد.
امّا اگر مثل برداشتن کمی آب و پرت کردن آن هیچ منفعتی ندارد، اجارۀ نفس بر آن هم مشکل است.
وأمّا تفسیر الصناعات». قسم چهارم و آخرین بخشی که از منابع مالی در این روایت مبارکه آمده است، صناعت است که صنعت را در اصطلاح تقریباً میشود به دو معنا به کار برد.
1. کلمۀ صنعة» گاهی به معنای مطلق فعل است (صنعه» أی: عمله.) و گاهی به معنای فعلی که نیاز به یک نوع تخصّص و مهارت دارد.
2. چون بشر را خداوند بهگونهای خلق کرده که خیلی از موادّی را که احتیاج دارد و مربوط به جسم و نموّ آن است (مثل روی، پتاسیم، آهن، ید و.) را مثلاً به درخت واگذار کرده که این مواد را از زمین در خودش جذب کند و انسان با مصرف گیاهان و حیوانات که منشأ رزق انسانیاند به او منتقل شوند.
اما گاهی برای استفاده از این مواد برای مصارفی دیگر (مثل پشمی که روی پشت حیوان هست) باید ترتیب خاصّی طی کند تا مثلاً بهصورت پارچه درآید،که به این عمل صنعت» میگویند.
امّا در این روایت صنعت» به این معنا نیست و توضیحش خواهد آمد.
(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 22/ 9/ 1384)
#فقه
#قواعد عامه
#مکاسب
#قواعد عامه در باب مکاسب
#اولین قاعده عامه
#حدیث تحف العقول
#دنباله تشریح متن حدیث و بیان فواید موجود در آن
#فرقی دیگر بین ولایت و اجاره
#معیار در باب اجاره
(قسمت پنجم)
درباره این سایت