با عنایت به آنچه گفتیم روشن شد که منشأ اشتباه این جاست که چون طریقیّت و کشف ذات قطع است خیال می‌کنند حجّیّت هم ذات آن است، در حالی که حجّیّت امری اجتماعی (یحتجّ به کلٌّ من الطرفین، دولت بر مردم، مردم بر دولت) است و لازمۀ کشف و طریقیّت و لازمۀ مرآتیّت قطع نسبت به واقع نیست.

بله، چون قطع گاه‌گاهی با واقع مخالفت می‌کند و به‌اصطلاح جهل مرکّب است و به واقع نمی‌رساند، ممکن است شهری، یا کشوری، یا قانونی، و یا حزب و گروهی بگویند: به قطعت عمل نکن و اگر به مطلبی هم قطع پیدا کردی، باید آن قدر تجربه کنی تا معلوم شود متنِ واقع است و جهل مرکّب نیست. اما این روال اگر بخواهد در کلّ جامعه اجرا بشود، انصافاً جامعۀ بشری را مختل می‌کند و زندگی را به هم می‌زند؛ چون در علوم اعتباری و در قانون کاشف و کشفی بالاتر از قطع و برای وصول به مراد متکلّم به لحاظ طریقیّت چیزی روشن‌تر از آن نداریم.

پس واقع و قطع قطعاً با هم تلازم ندارند و کسی نمی‌تواند بگوید: حدّ العلم با حدّ الواقع یکی است. ما می‌خواهیم بگوییم: در باب اعتبارات قانونی طبق حدّ العلم حرکت می‌کنیم و لازم نیست خودمان را به حدّ الواقع برسانیم.

مشکل این جاست که اینها چون دیده‌اند کشف ذات قطع است، گفته‌اند: پس حجّیّت هم ذاتش است؛ یعنی حجّیّت را با کشف یکی گرفته‌اند. ما می‌خواهیم بگوییم: حجّیّت در مقابل واقع‌گرایی و به‌معنای احتجاج است. در واقع بحث این است که آیا در اعتبارات قانونی هم مثل علم فیزیک دنبال واقع می‌رویم، یا به صور ذهنیّه اعتماد می‌کنیم؟ جواب آن است که تمام عقلا به طور طبیعی به‌عنوان یک قانون نانوشته و نامدوّن قبول کرده‌اند که به صورت ذهنیّه اعتماد می‌کنیم و یکی از این صور ذهنیّه که کشف واضحی است که هیچ ابهامی ندارد قطع است. البته یک علم و قطع اصطلاحی داریم که باید احتمال خلاف در آن نباشد و یک علم عرفی (وضوح) و یک اطمینان (س و اطمینان نفس؛ یعنی: همان طور که در روایت معروف عمر بن حنظله آمده: فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه، که گویا نفس انسان تا به آن مرحله نرسد، ریب و تزل دارد). بحث این است که عقلا در آن سیرۀ نانوشتۀ خود دیده‌‍اند اگر بنا شود روی قطع و علم عرفی و اطمینان حساب نکنند، جامعه به هم می‌خورد، نه این‌که مثلاً اجتماع نقیضین و یا اجتماع ضدّین لازم ‌آید.

حال حرف ما این است که اگر حجّیّت قطع عقلایی شد مثل حجّیّت خبر واحد قابل جعل عقلایی و برای حفظ جامعه خواهد بود و هیچ فرقی با هم نمی‌کنند.

پس خلاصۀ اختلاف ما با استاد این است که ایشان بحث حجیت قطع را در علم اصول مقدّمی و استطرادی و بحث حجّیّت خبر واحد را ـ که قابل جعل است ـ اصلی و نفسی می‌داند. ما می‌گوییم: قطع هم همین طور است، با این فرق که جعل و عدم جعل قطع مربوط به سیرۀ کلّ عقلا و به‌عنوان یک قانون نامدوّن است. البتّه این که قطع ذاتاً طریق ـ و بلکه کشف ـ است در این مطلب تأثیر داشته؛ یعنی: چون کاشفیّت در مثل خبر واحد تام نبوده، یک جامعه آن را قبول می‌کند و یک نظام قبول نمی‌کند، امّا در قطع چون بشر در حالات خودش بالاتر از قطع چیزی نمی‌بیند، قبول کرده که حجّت باشد، اما با این وجود نفی حجّیّت از قطع امتناع ندارد. مرحوم شیخ می‌گوید: عامّۀ عقلا قبول کرده‌اند چون حجّیّتش ذاتی است»، آقای خویی می‌گویند: حجّیّت عقلی است»، ما می‌گوییم: عامّۀ عقلا به خاطر حفظ نظام قبول کرده‌اند؛ چون اگر بنا شود قطع دیگر حجّت نباشد، واقعاً اختلال نظام لازم می‌آید.

این مطالب را مرحوم آشیخ محمد حسین هم دارد و خیلی اصرار دارد که عقلایی است، لکن خلاصۀ نظر ما آن است که حجّیّت یک مقوله و پدیدۀ فردی است و پدیده‌های اجتماعیّ از یک اجتماع به اجتماع دیگر فرق می‌کنند. پس قطع هم مثل خبر واحد و فقط فرقشان این است که قطع را تقریباً عامّۀ عقلا قبول کرده‌اند (بعضی جوامع امکان دارد وصول به واقع را ملاک قرار دهند)؛ چون به این نتیجه رسیده‌اند که دیگر از این واضح‌تر نداریم و اگر بنا شود به این اعتماد نکنیم و شخص را مکلّف به واقع کنیم، باید برای رسیدن به واقع مدام بدود و جامعه به هم می‌خورد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج اصول، 16/ 7/ 1390)

 

#اصول

#قطع

#حجیت

#حجیت ذاتی

#حجیت عقلایی

#حجیت قطع

(قسمت سوم)


مشخصات

آخرین جستجو ها